مسعود دانشمند عنوان کرد؛
قانون ملی شدن صنعت نفت روی کاغذ باقی ماند
اقتصاد 100- 29 اسفندماه بر روی تقویم،یادآور روز های پرشوری است که امروز عده اندکی آنرا به خاطر دارند و شاید تمامی کسانیکه در روند آن نیز نقشی بازی کرده اند از دنیا رفته اند اما باز هم 29اسفند در یادآوری آن واقعه ی تاثیرگذار نقش بازی می کند.
به گزارش گروه اقتصاد کلان و انرژی، اسفندماه بر روی تقویم، یادآور روز های پرشوری است که امروز عده اندکی آنرا به خاطر دارند و شاید تمامی کسانیکه در روند آن نیز نقشی بازی کرده اند از دنیا رفته اند اما باز هم 29اسفند در یادآوری آن واقعه ی تاثیرگذار نقش بازی می کند.نقشی که در تحلیل تاریخی آن تضاد های بسیاری وجود دارد و برخی معتقدند که آنچه در معنای واقعی کلمه ملی شدن صنعت نفت را شامل می شود، آن اتفاقی نبود که در صحنه ی واقعی و در زمین ایران در دهه سی اتفاق افتاد،بلکه تلنگری بود تا سال های بعد گام های سنجیده تر و اساسی تری برای ملی شدن نفت صورت بگیرد و به یاد مردم ایران بیندازد که نفت متعلق به شماست! اما آنچه 29اسفند را به نفت پیوند داد،با مختصات واقعی جامعه ایران در آن دوره نزدیکی نداشت و به خاطر همین ضعف درک وضعیت واقعی با ایده آل های بعضا سورئالیستی،دستاورد های سیاسی ملی شدن صنعت نفت با کودتایی بسیار ضربه زننده به روند های سیاسی ایران،پایان یافت.
به جهت بررسی موضوع فوق گفتگو کردیم با مسعود دانشمند،فعال اقتصادی و پژوهشگر تاریخ،که در ادامه مشروح آنرا می خوانیم:
ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند،تا چه حد در صحنه ی اجرا واقعی شکل گرفت و تا چه حد صرفا بر روی کاغذ باقی ماند؟
همانطور که گفتید نفت تنها بر روی کاغذ ملی شد،متن قانون،گویای ملی شدن صنعت نفت بود اما در اجرا مشکل پیدا کرد.در آن زمان مجلس کمیسیون نفتی به ریاست همراهان مصدق از جمله حسین مکی و زیرک زاده و... داشت که دلشان می خواست کاری کرده باشند و دنبال تبلیغات هم بودند در نتیجه لایحه ملی شدن صنعت نفت را به تصویب رساندند که با حسین علا و رزم آرا نیز برای اجرا آن تضاد هایی داشتند اما در نهایت موفق به تصویب لایحه شدند.
توان ایران در مدیریت صنعت نفت،پس از ملی شدن تا چه حد پاسخگوی اداره نفت کشور بود؟آیا توجهی به این موضوع در راستای ملی شدن نفت شده بود؟
این قانون جلو آمد اما برای اجرا آن در سال 30،مصدق اصرار کرد که این قانون را چرا اجرا نکنیم و مجلس نیز تمایل پیدا کرد که به نخست وزیری مصدق کمک کند تا لایحه ملی شدن نفت را اجرا کند؛ اما ما گرفتار تبلیغات شدیم بدون اینکه توجه داشته باشیم آیا نیرو لازم و ماهر برای تولید و صادرات نفت داریم یا خیر؟در نتیجه بحث ملی شدن نفت با بیرون کردن انگلیسی ها مطرح شد و مهدی بازرگان به عنوان نماینده تخصصی دولت به آبادان رفت تا پالایشگاه را از انگلس تحویل بگیرد.بازرگان نیز گزارشی درباره توان تخصصی ایران در حوزه نفت به دولت ارائه نکرد و فقط عذر انگلیس ها را خواست که باعث شد انگلیسی ها به بصره بروند و منتظر بمانند.چند ماه گذشت ما نیز نتوانستیم پالایشگاه را به راه بیندازیم و نفت بفروشیم،شرکت های بزرگ نیز از ما نفت نخریدند و بحران اقتصادی سنگین در زمان مصدق به وجود آمد که بعد هم زمینه های نارضایتی عمومی نسبت به عملکرد مصدق به وجود آمد.
در حقیقت در سال 34 که کنسرسیوم(هفت خواهران)وارد صحنه شدند و نفت را بدست گرفتند و قانون 29اسفند روی کاغذ باقی ماند و چیزی به عنوان ملی شدن نفت در واقعیت اتفاق نیوفتاد.ما برای ملی شدن باید ابزار لازم می داشتیم که بتوانیم خودمان صنعت را بدست بگیریم.از زمان دارسی تا مصدق اصولا ایرانی ها خیلی نقشی در مدیریت و کار های تخصصی نفت نداشتند،انگلیسی ها خودشان و یارانشان بودند که نفت را اداره می کردند و از ایرانی ها در سطوح پایین استفاده می کردند.امروز نگاه نکنید که سطح کارگر و مهندس و تکنسین نفت لازم را داریم اما آن زمان هیچ نداشتیم.نتیجتا ملی شدن نفت تا انقلاب روی کاغذ باقی ماند.
با این وجود،عملکرد مناسب از سوی مصدق،در آن شرایط که تمامی جامعه احساس می کرد در حوزه نفت درگیر ظلم خارجی شده است و به عنوان یک مطالبه عمومی بر گردن مصدق افتاده بود چه می توانست باشد تا به وضعیت پس از ملی شدن و سپس کودتا نینجامد؟
ما امروز به تاریخ نگاه می کنیم.مصدق باید با لایحه ملی شدن نفت با انگلیسی ها مذاکره می کرد و امتیاز می داد و امتیاز می گرفت و می گفت من اجرا ملی شدن نفت را به تعویق می اندازم اما شما امتیاز دهید.اما کاری کردند که بازار جهانی از ایران نفت نخرد و در دوران مصدق ما فقط به دهن انگلیس زدیم اما برای اقتصاد کشور اتفاقی نیوفتاد چون برنامه پشت آن نبود که بالاخره دولت می خواهد چه کاری انجام دهد.مصدق چکشی برخورد کرد و منتهی شد به 28مرداد.
قرارداد سن موریس و پایان دوره کنسرسیوم، نقش بیشتری به ایران در حوزه نفت خود می دهد،به نوعی با مذاکرات گام به گام ایران می تواند در بخش های عمده نفت،به عنوانی ملی شدن را برای خود اجرا کند؛آیا سن موریس گامی بلند به سوی ملی شدن نفت بود؟
در سال52 و طبق قرارداد سن موریس،درصد مشارکت ما با شرکت های خارجی تغییر کرد و درآمد نفتی ما بر اثر اتفاقاتی سیاسی بالا رفت و به چندین میلیارد دلار رسید.ما توانستیم قدم به قدم درآمد و سهممان را افزایش دهیم اما اختیار دار کامل نفت نبودیم و شرکت های نفتی تصمیم می گرفتند که نفت ما را چگونه در جهان مدیریت کنند.اینکه ما مستقیما با مصرف کننده ها در ارتباط قرار بگیریم اتفاق نیوفتاد زیرا اعضا کنسرسیوم برای فروش نفت مستقیم از سوی دولت ایران اخلال ایجاد می کردند.
ملی شدن نفت یعنی صنعت نفت برای مردم است و درآمد آن نیز برای مردم است و بدست ایرانی ها اداره شود.بنابراین کسانیکه به عنوان هیات مدیره نفت هستند صرفا اداره کننده اند و سهمی در آن ندارند.اینگونه نگاه نکنید که ملی شدن یعنی هر کاری دلمان خواست بکنیم،نفت قبل انقلاب یک کالا فوق استراتژیک بود و دخالت جهانی در آن صورت می گرفت.
انقلاب 57 نیز به باور برخی روشنفکران نقشی اساسی در حوزه نفت بازی کرده است؛زیرا در آن زمان دیگر کنترل فنی صنایع نفت دست نیروهای ایرانی بود و تجربه فروش نفت را نیز داشت و با تغییر سیاست های کلی تولید و فروش نفت،به معنای واقعی این صنعت ملی شد؛نظر شما درباره این گزاره چیست؟ملی شدن نفت در دولت مصدق با ملی شدن نفت پس از پیروزی انقلاب چه نزدیکی هایی دارد؟
ملی شدن نفت در دل انقلاب 57معنی پیدا می کند و انقلاب بزرگتر از نفت بود. بنابراین انقلاب 57 با نفت قابل مقایسه نیست.اوایل انقلاب هم چندان تفاوتی در حوزه نفت ایجاد نشد و در آغاز انقلاب نیز وزارت نفت به وجود آوردند و فقط به برخی کشور ها نفت ندادیم؛ اما به تدریج که افق سیاست خارجی ایران روشن تر شد و روابط با آمریکا قطع شد و بازار های جدید را به روی خود باز کرد تغییر مسیر بازار اتفاق افتاد و آمریکایی ها نیز عربستان را مقابل نفت ما قرار دادند.در جنگ نیز کاهش فروش نفت ما باعث شد کشور های حوزه خلیج فارس نفت خود را به جای ایران جایگزین کردند و سهم ما روز به روز کوچکتر شد تا به وضعیت امروز که فروش زیر دو میلیون بشکه است، رسیدیم که اگر نفت هم نفروشیم ظرفیت ما به سرعت توسط کشور های دیگر پر می شود و ما از حالت استراتژیک خود در حوزه نفت بیرون آمده ایم.ما باید به این نکته توجه کنیم که نفت دیگر کالا استراتژیک دهه شصت و هفتاد میلادی نیست.نفت را باید به عنوان یک کالا پایه در مخازن پتروشیمی نگاه کنیم و خیلی به عنوان سوخت نگاه نکنیم و آنرا به عنوان سوخت نیز نفروشیم.
نکته آخر
تاثیر بزرگ نفت در جنگ جهانی دوم که تا دهه پنجاه نیز ادامه داشت نشان داد نفت ارزش خاص خود را دارد و با تشکیل اوپک نیز این ساز و کار بر روند انرژی جهان اثرگذار بود اما از سال 55 اوپک ضعیف شد و به مرور اوپک پلاس به وجود آمد و دوباره یکی شدند اما نتوانستند به قدرت سابق خود برگردند زیرا نیاز به نفت در برخی نقاط مهم کاهش یافته بود.در همین جنگ اوکراین نیز دیدید که چالش انرژی در اروپا به راحتی مدیریت شد و دیگر گرفتار اشکال مرسوم انرژی و تحریم های نفتی و… نبودند؛ نتیجتا اهمیت نفت دیگر مانند گذشته نیست.
انتهای پیام
ارسال نظر